تابستون
آخیش راحت شدیم!! امتحانا تموم شد باز دوباره رسیدیم به تابستون همون فصلی که وقتی بچه بودیم عاشقش بودیم من که هر وقت امتحانای خردادم شروع می شد فقط به عشق تابستون امتحانامو می دادم به عشق اینکه بعد امتحانا می تونم با بچه های همسایه بازی کنم می تونم خیلی از کارایی که تو سال از انجامشون منع بودم انجام بدم می تونم ......
اما حالا. حالا که دانشجو شدم انگاری دیگه تابستون و زمستون نداره دیگه تابستونا مثل اون موقع ها کیف نداره دیگه وقتی امتحانای بهار شروع می شه لحظه شماری نمی کنم که تموم بشه لحظه شماری نمی کنم که تابستون برسه نمی گم تابستونو دوست ندارم نه اصلا نمی گم همه روزای سال مثل هم بدن نه اصلا چون حالا دیگه تموم روزارو دوست دارم دیگه دلم نمی خواد تعطیلی برسه دلم نمی خواد فصل درسا تموم بشه اون موقع ها به ارزش لحظه ها پی نبره بودم اما حالا تک تک لحظه هامو دوست دارم تک تک ثانیه هاشو چون می دونم که دیگه بعد از این فرصتی ندارم که این لحظه های شیرین رو تجربه کنم اما خوب دیگه می گذره مثل برق و باد انگاری همین دیروز بود که اومدم دانشگاه و حالا سه سال گذشته سه سال پر از خوشی سه سال پر از خاطرات خوب و سه سال پر از درس و تلاش و انجمن!!!!!
ببخشید که خیلی وقت بود چیزی ننوشته بودم مطمئنم که از حرفام دلیلم رو فهمیدید و حالا دوباره برگشتم تا برای انجمن بنویسم و دوست دارم قدر لحظه های نوشتن تو این وب رو بدونم چون فقط یک سال دیگه وقت دارم و بعد از اون معلوم نیست چی می شه معلوم نیست که قراره این وب چه اتفاقی براش بیفته به کس دیگه ای منتقل می شه؟ یا هر جا که مدیرش بره می ره! واقعا نمی دونم اگه چند سال دیگه دوباره به این آدرس سر بزنم چه چیزی نصیبم می شه ؟!!
حالا من اولین پستم رو بعد از امتحانا می فرستم.